
همه
چی از اون غروب آفتاب شروع شد !!! یه غروب تو یکی از بهترین روزای تابستونی !!! نم
نم بارون می بارید !!! مثل همیشه بازم تو خیابونای اطراف هفت حوض قدم میزدم !!!
بازم اونو اونجا دیدم !!! خیلی دوست داشتم برم سمتش !!! نمیدونم چرا ولی ازش خوشم
اومده بود !!! چهره دوست داشتنی و معصومی داشت !!! خیلی دلم میخواست برم دستاشو
بگیرم تو دستم !!! ولی میترسیدم بهم دست بند بزنه !!! آره بازم خودش بود، مامور
گشت ارشاد
بگذریم
بابا بریم سراغ کار خودمون !!! در اصل همه چی از اون شب که واسه شام طبق معمول به
خاطر تنهایی رفتم خونه عموم، شروع شد !!! بحث سر آلرژی من بود که فهمیدیم آخر سر
باید برم بتامتازون بزنم !!! جالب تر این بود که زن عموم میگفت یکی از فامیلای
نزدیکش به قرصا و آمپولای ضد حساسیت، حساسیت داره

طبق این نظریه اجسام وقتی در مقابل جریان سیال قرار میگیرن نباید به اونا نیروی درگ وارد بشه ولی با این آزمایشات خلافش دیده شد !!!
حالا
بریم سراغ تئوری پارادوکس خودم یعنی تئوری پارادوکس آلبرت!!! من میگم که هر وقت
چیزی تو جامعه پیدا بشه که اون چیز بتونه جامعه رو به سمت انحطاط بکشونه تا حدی که
ناراحتی عصبی ایجاد کنه و حتی باعث بشه من تا دم خودکشی برم، اون چیز باید ف _ ی * ل - ت * ر بشه


فکر
کنم تا چند وقت دیگه مجبور شم سایت نهضت سوادآموزی خودم رو با ف_ ی *ل -ت *
ر ش_ک*ن باز کنم !!! احتمال داره تو خود آمریکا تا چند وقت دیگه این سایت
نفوذ کنه و مردم اونجا هم بی نصیب نمونن از برکات سایت پیوندها !!! دیدم اگه بتونم
اثبات کنم خود این سایت باعث ایجاد ناراحتی اعصاب شده و یا اینکه یه مورد از موارد
فسق و فجور توش وجود داره میتونم خود این سایت پیوندها رو هم ف _ ی * ل - ت *
ر کنم !!! فکرشو
بکن
