آلبرت تازه سوم راهنمایی رو تموم کرده. امروز، روز اول مدرسه هستش و داره میره مدرسه. زنگ اول فیزیک دارن !!!


(آلبرت جلوی در کلاس همون طور که خم شده و داره نفس نفس میزنه، دستشو به نشانه اجازه بالا گرفته )

آلبرت : آقا اجازه !!!

(معلم فیزیک با عصبانیت )

معلم : چرا دیر اومدی ؟؟!! اول بگو اسمت چیه ؟؟!!

آلبرت : آقا , من آلبرتم !! آقا ببخشید میتونم بشینم ؟؟!!

معلم : واسه چی دیر رسیدی ؟؟!!

( بچه ها آروم زدند زیر خنده )

آلبرت : آخه آقا، آخه آقا چی بگم ؟؟؟!!! بازم با مترو اومدم مدرسه !!!

معلم : برو با اولیات برگرد !!!

( آلبرت در حالی که اشک تو چشاش جم شده )

آلبرت : نه آقا، غلط کردم، آقا همش تقصیر خواهرم بود. خواهرم کتاب دفترای منو برداشته بود و منم هرچی تو اتاقش گشتم پیداشون نکردم. آخه اتاقش مثل اتاق من یه نظم خاصی داره !!!

معلم : پس چرا گفتی به خاطر مترو بوده، دروغ گفتی ؟؟؟!!!

آلبرت : نه آقا، راست میگم. با مترو اومدم دیر شد. همش به خاطر خواهرم نبود !!!

معلم : آخه چه ربطی به مترو داره ؟؟؟!!!

آلبرت : آقا اجازه، اون قطاری که من سوار شدم از اون قطار قدیمیا بود !!!

معلم : خب که چی ؟؟؟!!!

آلبرت : آخه آقا قسمت جلوی این قطار قدیمیا مثل صفحه تخت میمونه و باید بگم که طبق روابط مکانیک سیالات وقتی قطار داره با سرعت U متر بر ثانیه توی تونل حرکت میکنه اگه جریان هوای مترو سرعت نداشته باشه، با توجه به اینکه قسمت جلوی قطار قدیمیا جسم خط جریانی حساب نمیشن، کل سرعت روی شیشه به فشار تبدیل میشه و میشه نقطه رکود یا همون stagnation point  رو حساب کرد و اگه توزیع سرعت یکنواخت داشته باشیم و فرضیات ساده ساز مساله رو هم لحاظ کنیم و درضمن با گرفتن کرل Curl میدان سرعت ببینیم که میدان غیر چرخشیه اونوقته که میتونیم برای محاسبه توزیع فشار از رابطه اویلر استفاده کنیم !!!

( معلم با تعجب )

معلم : خب چه جالب ادامه بده !!!

آلبرت : خب آقا، اینجوری جریان هوا فرصت نداره خودشو با خطوط بدنه قطار انطباق بده بنابراین قطار برای عبور از تونل باید انرژی بیشتری صرف کنه که خب اینجوری مجبور میشه برق بیشتری مصرف کنه به خاطر همینم راهبر قطار سرعت قطارو میاره پایین!!!

آقا اجازه، من احتمال میدم جریان حول قطار مغشوش یا Turbulent باشه ولی مطمئن نیستم جریان هوای اون ناحیه تراکم پذیره یا نه. باید برم عدد ماخ Mach Number رو تحلیل کنم !!!

( بچه ها بر و بر به آلبرت نگاه میکنن و معلم هم نمیدونه چی بگه )

معلم : خب ادامه بده !!!

آلبرت : تازه آقا این مقاومت هوا به خاطر گرد و خاک بعضی ایستگاها مثل ایستگاه ولیعصر زیاد میشه !!! خب اینجوری شد دیر رسیدم. قول میدم از این به بعد زود بیام. بذار بعد از مدرسه دستم به خواهرم برسه نشونش میدم که دیگه نباید وسایل منو برداره. حالا اجازه هست بشینم ؟؟؟!!!

( معلم گیج و کلافه نزدیک آلبرت میشه و دستشو رو شونه آلبرت میذاره)

معلم : بچه جون، تو همیشه اینجوری مسایل رو تحلیل میکنی ؟؟!! خانوادت عصبی نمیشن ؟؟؟!!!

آلبرت : همشون از دست من شاکین بخصوص خواهرم که دوس داره منو خفه کنه !!!

معلم : باشه برو بشین !!!

) آلبرت میره میشینه ..... صدای زنگ میاد و بچه ها و آلبرت از کلاس میزنن بیرون ... سکوت کلاسو میگیره ... همه رفتن بیرون ... معلم در حالی که سرشو گذاشته رو میز به خودش  میگه : عجب دیوانه ای بود این پسر(!!!



پی نوشت:
در حال حاضر که خواهر ندارم ولی شاید اگه خواهرم بود الان 20000 تا ماجرای جدید کنار هم ایجاد میکردیم !!! البته من کلا دیوونه بازی زیاد انجام میدم :)))))